روزای جمعه مرده ها هم آزاد هستن ولی بابای ایلیا نه
دیروز جمعه من شرکت بودم. ساعت 5 عصر رسیدم خونه، ایلیا با آنچنان ذوقی سلام کرد و بعدش گفت بیا بریم پازل بازی کنیم که حد نداشت. خیلی خسته بودم. رفتم دراز کشیدم که یه چرتی بزنم. ساعت 8 شب بیدار شدم که ایلیا خوابیده بود. روز جمعه من فقط 10 دقیقه این شیطونک رو تونستم ببینم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی