ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

شیرین شیطون پرحرف

ای بابا هر روز که نمیشه چیزی نوشت

میبینم که از دوشنبه هفته پیش تا امروز چیزی ننوشتم . خوب حق دارم بابا، من که نویسنده نیستم، از این به بعد هروقت موضوع جالبی اتفاق بیافته و تنبلیم نیاد مینویسم هیچکس هم حق نداره اعتراضی بکنه. دوست ندارین نمیخواد هر روز از صبح تا شب بشینین پای این وبلاگ و منتظر مطلب جدید باشین . دیشب با ایلیا رفتیم پروما و ایشون هنوز وارد نشده بودیم با ذوق و شوق داد میزد بابا ببین شهر بازی قطاری اونجاست. البته ما واسه کار دیگه ای رفته بودیم ولی ناچارا باید یه سر به شهربازی قطاری هم میزدیم. وقتی که رفتیم شهربازی من دو تا ژتون خریدم و به ایلیا دادم و دهن خودم رو سرویس کردم که بهش بفهمونم که تو فقط دو تا سکه داری و فقط میتونی دو تا از بازیها رو بازی کنی. کره...
8 آذر 1390

بازم تنبلی توی نوشتن

با عرض پوزش از معذرت خواهی فراوان بابت تنبلی مجدد در نوشتن. خداییش نوشتن کار سختیه حالا چه وبلاگ باشه چه مشق شب. مامان شیطونک یک لکه سفید روی یکی از دندوناش پیدا کرد  و بردیمش دندونپزشکی. خاله رعنا هم گفت که باید دندوناش فلورایدتراپی بشه. فلوراید رو به خودمون داد و دستور کار که خودمون اینکار رو بکنیم، ولی من چشم بسته میدونم که اینکار از خودمون برنمیاد و باید خود رعنا زحمتش رو بکشه. مهد ایلیا هم ایلیا رو برای معاینه چشم بابت تنبلی چشم معرفی کرد به بینایی سنجی. به قول ایلیا آقای دکتر هم ایلیا رو چک کرد و گفت که چشماش تنبل نیست ولی شدیدا آستیگماته و باید عینک بزنه . راستی کامپیوتر ایلیا رو هم بردیم توی اطاق خودش ولی بدون میز و صندلی....
30 آبان 1390

کفش

کفش خریدن برای این بچه هم برای ما مصیبتی شد. هرچند مامانش زیادی وسواس داره ولی خوب خداییش کفش به درد خور و خوشگل هم برای بچه خیلی کمه. اگه از دوستان کسی جایی رو میشناسه که کفش بچه با تنوع زیاد و خوشگل داشته باشه (توی مشهد) خیلی دستش درد نکنه که یه خبر کوچولو هم به ما بده. مدتیه که براش دنبال کفش هستیم. ایلیا کوچولوی ما فقط یه جفت کفش داره و خودش هم خیلی اونو دوست داره. هروقت میخوایم براش کفش بگیریم میگه من کفش دوست ندارم. ولی بلاخره دیشب از روی اجبار یه جفت کفش فسقلی براش خریدیم و از بس خودمون به به چه چه کردیم در مورد کفشاش با اکراه قبولشون کرد  و امروز هم با همون کفش جدیدش رفت مهد. ...
26 آبان 1390

عید غدیر

خوب شکر خدا ایلیا رو بردیم دکتر و خوشبختانه مشکل خاصی نداشت. آقای دکتر هم لطف کرد و یه شربت خیلی خیلی خوشمزه براش تجویز کرد که بابا و مامان ایلیا هم بدشون نمیاد ناخونکی به اون شربت بزنن. دیروز هم که عید غدیر بود و عزیز هم سید. رفتیم خونه عزیز و بابا محمود و بعدش هم دوجا رفتیم عید دیدنی سید. یکی خونه مامان خاله طاهره البته بدون ایلیا و یکی هم خونه آقای حسینی همسایه طبقه بالای خودمون (بابای ساحل دوست و هم مهد کودکی ایلیا). وقتی رفتیم خونه ساحل از اینکه بابا و مامان هم داشتن میومدن خونه ساحل هم خیلی متعجب بود و هم هیجان زده. ...
25 آبان 1390

آروم و مظلوم

شیطونک طفلکی دیروز خیلی مریض بود و بی حال. از اشتها افتاده، ناهار نخورده و عصر هم به زور و با پیشنهاد خودش یک کمی صبحانه )نون و کره( خورده بود. من که اومدم خونه ظاهرش چیزی نشون نمیداد، گیر داد که شیر میخوام. شیرش رو که خورد بالا آورد در حد تیم ملی. نمیدونم اینهمه آب چطوری توی معده فسقلی شیطونک جا شده بود. دهنمون سرویس شد تا گند کاری آقا رو تمیز کردیم. بعدش کاشف به عمل آمد که قبل از اینکه من بیام خونه یه بار دیگه هم بالا آورده بود. بعد از اینکه بالا آورد اینقدر بی حال شده بود که با اینکه ظهر هم خوب خوابیده بود جلوی تلویزیون خوابش برد. نصف شبی هم دوباره بالا آورد. این شیطونک زلزله وقتی که مریض میشه اینقدر مظلوم و رحمی میشه که آدم یاد شهدای...
22 آبان 1390

روزای جمعه مرده ها هم آزاد هستن ولی بابای ایلیا نه

دیروز جمعه من شرکت بودم. ساعت 5 عصر رسیدم خونه، ایلیا با آنچنان ذوقی سلام کرد و بعدش گفت بیا بریم پازل بازی کنیم که حد نداشت. خیلی خسته بودم. رفتم دراز کشیدم که یه چرتی بزنم. ساعت 8 شب بیدار شدم که ایلیا خوابیده بود. روز جمعه من فقط 10 دقیقه این شیطونک رو تونستم ببینم ...
21 آبان 1390

تولد رادین ناصری

اول از همه تا یادم نرفته بگم دیروز چهارشنبه 18 آبان 90 "رادین" کوچولو پا به این دنیا گذاشت، از طرف ایلیا تولدش رو به خاله ریحانه و عمو قاسم تبریک میگم. انشالله قدمش خیر و مبارک باشه و مطمئنا با خودش خیر و برکت و شادی به زندگیشون میاره. ...
20 آبان 1390

مهمونی خونه آقای دکتر هدایتیان

دیشب رفتیم مهمونی خونه آقای دکتر هدایتیان. قبل از رفتن از ایلیا پرسیدم اگه گفتی کجا میخوایم بریم؟ گفت خونه "غزل". امیرحسین عشق هلیکوپتره و اینطور که باباش میگفت کلکسیون هلی کوپتر داره. هلی کوپتر کنترلیش رو آورده بود و تو فضای خونه هلی کوپترش جولان میداد و ایلیا هم آنچنان با ولع نگاه میکرد و هی میگفت امیرحسین کنترل رو به من هم بده، ولی خوب ظاهرا اون اینقدر برای امیرحسین ارزش داشت که مامانش میگفت به من هم اجازه نمیده بهش دست بزنم چه برسه به بقیه. خلاصه که ایلیا خان کلی حال کرد از دیدنش و متاسفانه نتونست از بازی باهاش هم حال کنه . بعدش هم که چشمش به پیانو افتاد رفت سراغش. موقعی هم که خانم هدایتیان پیانو میزد رفته بود کنار پیانو و اول زل زد...
20 آبان 1390